باران بهانه است دلت که بگیرد در آفتابیترین هوای دلت هم باز چشمانت میتوانند خیس شوند ولی وقتی هوا خوب است انگار اجازهاش را نداری آسمان که بغضش میگیرد، مجوز بغض تو را هم میدهد.
کمی خودش را کنترل میکند که مبادا غرورش بشکند، جوان است خب غرور دارد؛ آسمان را میگویم، ولی فایدهای ندارد. دلش پر است و دنیای پر دردی دارد، در جوانی پیر شده و دل شکسته است، به یاد آرزوهایش که میافتد؛ میبیند اگر گریه کند؛ هیچ قانونی از این زمین بیانصاف به هم نمیخورد.
با این توجیهها به خودش حق میدهد، آرام شروع به گریه کردن میکند، اول نمنم، بعد ناله سر میدهد، نالههای آسمان تمام دلتنگیهایت را یادآوری میکند و تو هم کم کم به هق هق میرسی، چتر نمیخواهی اشکهایش که به صورت بخورد؛ خودش نهایت پاکیزگی است، در این هوا فقط نفس کشیدن و بوی نم باران میخواهی، کاش میشد یک شیشه را از بوی عطرش پر کرد و کنار خاطرات نگه داشت، دلت که گرفت رایحهاش مرهم دردت باشد.
وقتی صبر او به سر رسیده، خوب تو هم میتوانی اشکهایت را در کنج تنهایی یا شاید هم حین راه رفتن در خیابان بیرون بریزی و به شستن این هوا و این زندگی و پاک کردن دلت کمک کنی، او با اشکهایش، اشکهای تو را میپوشاند اصلاً قصدش از اشک ریختن این است که فرق اشک او و اشک تو مشخص نشود، میبینی! مهربان است ولی دنیا با او بد تا کرده که ساکت و پر درد است، وگرنه گاه گاهی دلش میگیرد، ای کاش زبانش را میفهمیدیم.
باران صدایش میکنیم، نه میشود بگوییم کاش دیر به دیر گریه کند نه میشود آرزو کرد کاش هر روز گریه کند، فقط میتوان از خدا خواست کاش اشکهایش گریه نباشد و اشکی از سر شوق باشد.
فائزه بهرامی، دانشجوی فناوری اطلاعات سلامت
کد خبرنگار:۵۸۰۱۰۱
ارسال نظر